دبیرستان امام سجاد علیه السلام دیدی همه رفتند چه آنهایی که هوایت را داشتند چه آنهایی که نداشتند ... و امروز تو نیز رفتی و دیگر از تو هم نه نامی ماند و نه نشانی... پس کوتاهی هایمان را بر ما ببخش و حلالمان کن... گرچه هیچ چیز در این عالم گم نخواهد شد که فرموده است : «و ما تقدموا لانفسکم من خیر تجدوه عندالله هو خیرا و اعظم اجرا؛ و هر کار خوبی برای خود پیش فرستید آن را نزد خدا بهتر و با پاداشی بزرگ تر باز خواهید یافت» (مزمل/ 20). سفر تفریحی مدیران مدارس منطقه ی 18 ( یــــزد )فروردین90
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، به وبلاگ دبیرستان امام سجاد علیه السلام خوش آمدید لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وبلاگ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه ساخته و در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري رسانید.
<-Text3->



بازدید : 2806
نویسنده : علی قبادی

 

 

(تکیه ی امیر چخماق)

 

یزد شهر قنات و قنوت و قناعت

بقیه ی عکس ها را در ادامه ی مطلب ببینید


:: موضوعات مرتبط: آلبوم تصاویر , ,
:: برچسب‌ها: سفر , تفریحی , مدیران , مدارس , منطقه ی 18 , ( یــــزد ) , فروردین , 90 ,



انواع فعل مضارع
نوشته شده در یک شنبه 4 ارديبهشت 1390
بازدید : 3681
نویسنده : علی قبادی

فعل مضارع و انواع آن

فعل مضارع و انواع آن

اهداف درس

- آشنایی با فعل مضارع و ویژگی های آن

- آشنایی با انواع فعل مضارع

- بیان ویژگی های هریک از انواع فعل مضارع

توضیحات کامل در ادامه ی مطلب


:: موضوعات مرتبط: سؤالات و جزوات درسي , ,



نمونه سؤال چهارگزینه ای فیزیک
نوشته شده در یک شنبه 4 ارديبهشت 1390
بازدید : 2564
نویسنده : علی قبادی



درد های من
نوشته شده در شنبه 3 ارديبهشت 1390
بازدید : 2663
نویسنده : علی قبادی

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیستَ
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

"قیصر امین پور"




یادمان باشد...
نوشته شده در شنبه 3 ارديبهشت 1390
بازدید : 2586
نویسنده : علی قبادی

بعضی چیزها هستند  که  دیگر نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند :

 

 
1. سنگ ... پس از رها شدن
2. سخن ... پس از به زبان آوردن
3. فرصت... پس از پایان یافتن
4. زمان ... پس از سپری شدن! .....................

 

چند قطره آرامش




با من ...
نوشته شده در شنبه 3 ارديبهشت 1390
بازدید : 2866
نویسنده : علی قبادی

"شايد مرا ديگر نشناسي، شايد مرا به‌ ياد نياوري. اما من‌ تو را خوب‌ مي‌شناسم. ما همسايه‌ شما بوديم‌ و شما همسايه‌ ما و همه‌مان‌ همسايه‌ خدا.

يادم‌ مي‌آيد گاهي‌ وقت‌ها مي‌رفتي‌ و زير بال‌ فرشته‌ها قايم‌ مي‌شدي. و من‌ همه‌ آسمان‌ را دنبالت‌ مي‌گشتم؛ تو مي‌خنديدي‌ و من‌ پشت‌ خنده‌ها پيدايت‌ مي‌كردم.
خوب‌ يادم‌ هست‌ كه‌ آن‌ روزها عاشق‌ آفتاب‌ بودي. توي‌ دستت‌ هميشه‌ قاچي‌ از خورشيد بود. نور از لاي‌ انگشت‌هاي‌ نازكت‌ مي‌چكيد. راه‌ كه‌ مي‌رفتي‌ رد‌ي‌ از روشني‌ روي‌ كهكشان‌ مي‌ماند.

يادت‌ مي‌آيد؟ گاهي‌ شيطنت‌ مي‌كرديم‌ و مي‌رفتيم‌ سراغ‌ شيطان. تو گلي‌ بهشتي‌ به‌ سمتش‌ پرت‌ مي‌كردي‌ و او كفرش‌ درمي‌آمد. اما زورش‌ به‌ ما نمي‌رسيد. فقط‌ مي‌گفت: همين‌ كه‌ پايتان‌ به‌ زمين‌ برسد، مي‌دانم‌ چطور از راه‌ به‌ درتان‌ كنم.
تو شلوغ‌ بودي، آرام‌ و قرار نداشتي. آسمان‌ را روي‌ سرت‌ مي‌گذاشتي‌ و شب‌ تا صبح‌ از اين‌ ستاره‌ به‌ آن‌ ستاره‌ مي‌پريدي‌ و صبح‌ كه‌ مي‌شد در آغوش‌ نور به‌ خواب‌ مي‌رفتي.
اما هميشه‌ خواب‌ زمين‌ را مي‌ديدي. آرزويي‌ روياهاي‌ تو را قلقك‌ مي‌داد. دلت‌ مي‌خواست‌ به‌ دنيا بيايي. و هميشه‌ اين‌ را به‌ خدا مي‌گفتي. و آن‌ قدر گفتي‌ و گفتي‌ تا خدا به‌ دنيايت‌ آورد. من‌ هم‌ همين‌ كار را كردم، بچه‌هاي‌ ديگر هم، ما به‌ دنيا آمديم‌ و همه‌ چيز تمام‌ شد.
تو اسم‌ مرا از ياد بردي‌ و من‌ اسم‌ تو را، ما ديگر نه‌ همسايه‌ هم‌ بوديم‌ و نه‌ همسايه‌ خدا. ما گم‌ شديم‌ و خدا را گم‌ كرديم...
دوست‌ من، همبازي‌ بهشتي‌ام! نمي‌داني‌ چقدر دلم‌ برايت‌ تنگ‌ شده. هنوز آخرين‌ جمله‌ خدا توي‌ گوشم‌ زنگ‌ مي‌زند: «از قلب‌ كوچك‌ تو تا من‌ يك‌ راه‌ مستقيم‌ است، اگر گم‌ شدي‌ از اين‌ راه‌ بيا».
بلند شو. از دلت‌ شروع‌ كن. شايد دوباره‌ همديگر را پيدا كنيم."




خدایا...
نوشته شده در شنبه 3 ارديبهشت 1390
بازدید : 2955
نویسنده : علی قبادی

با سمه تعالی

گفتم که :الفُ  گفت :دگر ؟ُ  گفتم: هیچ

                                    در خانه اگر کس است یک حرف بس است

 

بارها گفته ام و بار دگر می گویم : " کسی که بداند هر که خدا را یاد کند ُ خدا همنشین اوست" احتیاج به هیچ وعظی ندارد ُ می داند چه باید بکند و چه باید نکند . میداند که آنچه را که میداند باید انجام دهد و در آنچه که نمی داند باید احتیاط کند.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

الاقل محمد تقی البهجه